جزئیات ماجرای عنایت امیرالمؤمنین علیه السلام به علامه امینی
یکی از رویه های متداول در بین علمای ما، از ابتدای تاریخ تشیع تا امروز، توسل به ائمه معصومین علیهم السلام در هنگام مشکلات بوده است.
این رویه در مدت غیبت امام زمان علیه السلام هم بدون کوچکترین تغییر و یا تزلزلی ادامه داشته و دارد.
ما شیعیان از آنجا که معتقدیم امامان ما، حقیقتاً امام هستند، لذا توجه کامل و تامی نسبت به مردم داشته و با عنایت خداوند متعال اداره امور جهان را چه از جهت تشریع و چه از جهت تکوین بر عهده دارند.
دقیقاً همین اعتقاد است که یک شیعه را به در خانه ی اهل بیت علیهم السلام می کشاند و باز هم همین اعتقاد است که او را هیچ گاه دست خالی بر نمی گرداند.
در ادامه به مناسبت سالروز درگذشت عالم بزرگوار، علامه امینی (متوفی 28 ربیع الثانی 1390 هجری)، یک نمونه از این توسلات را ذکر کردم. حتماً بخوانید.
حجتالاسلام شیخ آصفی از حجتالاسلام شیخ محمد نوری که در کتابخانه نجف اشرف ملازم علامه امینی بود، نقل میکند:
علامه امینی میفرمود: یک شب جمعه زائر حرم حضرت امیر المؤمنین علیه السلام شدم، مشغول زیارت و دعا بودم و از خدا میخواستم به خاطر حضرت علی علیه السلام کتاب «درر السمطین» که در آن زمان کمیاب بود و در تکمیل مباحث کتاب الغدیر نیاز داشتم را برایم مهیا کند.
در این زمان یک عرب دهاتی برای زیارت حضرت مشرف شد، و از حضرت میخواست که حاجت او را برآورده کند و گاوش را که مریض بود شفا دهد.
یک هفته گذشت و من کتاب را پیدا نکردم، بعد از یک هفته دوباره برای زیارت مشرف شدم. از حُسن اتفاق، وقتی که مشغول زیارت بودم، دیدم همان مرد دهاتی به حرم مشرف شد و از حضرت تشکر مینمود که حاجت او را برآورده کرده. وقتی من کلام آن مرد را شنیدم محزون شدم چون دیدم امام علیه السلام حاجت او را برآورده کرده بود، ولی حاجت مرا برآورده نکرده است.
خطاب به حضرت گفتم:
جواب این مرد دهاتی را دادی و حاجتش را برآورده کردی! و من مدتی است متوسل میشوم به خدا و شما را شفیع قرار میدهم که آن کتاب را برای من مهیا کنید ولی آن کتاب مهیا نشده آیا من کتاب را برای خودم میخواهم؟ یا به خاطر کتاب شما الغدیر؟
گریه کردم، از حرم بیرون آمدم آن شب از ناراحتی چیزی نخوردم و خوابیدم.
در عالم خواب دیدم به خدمت حضرت امیر علیه السلام مشرف شدهام، حضرت به من فرمود:
آن مرد ضعیف الایمان بود و نمیتوانست صبر کند.
از خواب بیدار شدم و صبح سرسفره بودم که در زده شد. در را باز کردم، دیدم همسایهای که شغلش بنایی بود داخل شد و سلام کرد، سپس گفت: «من خانه جدیدی خریدهام که بزرگتر از این خانه است و بیشتر اساس خانه را به آنجا انتقال دادهام، این کتاب را در گوشه خانه پیدا کردم، همسرم گفت: این کتاب به درد شما نمیخورد و شما آن را نمیخوانی آن را به همسایهمان شیخ عبدالحسین امینی هدیه کن شاید او استفاده کند.»
کتاب را گرفتم و غبارش را پاک کردم، دیدم همان کتاب خطی «درر السمطین» است که دنبالش بودم.